تا ماه شدی ، برڪه شدم ، باتن تب دار
آیینه شدم ، محوشدی، تڪه و تڪرار
باید بنشینم ، بنوازم ، بنوازی
شهناز شوی ، ناز شوم با نفس تار
من پنجره را پلڪ زدم تا تو بیایی
شاید ڪه دری باز شود در دل دیوار
ای دورترین بغض زمین ، مرز نفس گیر
نزدیڪ تر از من به خودم .وعده ی دیدار
کافه شعر ؛ ادب ؛ هنر ؛ طنز منبع
درباره این سایت